موهایم را شانه نمیکنم!
تانیا دختر کوچکی است که هر وقت دلش می خواهد کاری را انجام ندهد، جیغ می زند و می گوید این کار را انجام نمی دهم.کارهای زیادی است که او بعضی وقت ها نمی خواهد انجام دهد؛ ولی یک کار هست که تانیا هیچ وقت دوست ندارد انجام بدهد و آن شانه کردن موهایش است! هر وقت که پدر یا مادر به او می گویند موهایش را شانه کند، او آن قدر بلند جیغ می زند که پیرمردِ همسایهی طبقهی بالا هم می فهمد که او نمی خواهد موهایش را شانه کند. آن قدر موهایش را شانه نزده که همه شان به هم گره خورده اند! اما این برای تانیا اصلا اهمیت ندارد! تا این که یک روز، پرندهی کوچکی روی موهای تانیا می نشیند و با رسیدن یک پرندهی دیگر، با هم لانه درست می کنند و خیلی زود چند تا تخم کوچولو توی لانه پیدا می شود. بعد هم تخم ها تبدیل به جوجه می شوند. تانیا برای این که پرنده ها یک وقت از روی سرش نیفتند، با این که خیلی دوست دارد، دیگر بپر بپر و شنا نمی کند و کاملا حواسش هست که یک دفعه سرش را زیادی خم نکند مبادا لانهی پرنده ها از روی سرش بیفتد! این اوضاع ادامه دارد تا این که یک شب تانیا صداهای عجیب و غریبی از روی سرش می شنود! صداهایی که قبلا هیچ وقت نشنیده بود؛ آن صداها چه می توانستند باشند؟!
منبع: