عینک جادویی!
"اِما"ی چهار ساله همراه مادرش پیش چشم پزشک رفته بود تا دکتر چشم هایش را معاینه کند. وقتی وارد اتاق معاینه شد، دکتر با خوشرویی و مهربانی چشم های او را توسط دستگاهی معاینه کرد و بعد جهت شکل های روی دیوار را از او پرسید. اِما توانست شکل های بزرگ روی دیوار را خوب ببیند، ولی شکل های کوچک تر را به شکل نقطه های سیاه می دید و نمی توانست آن ها را تشخیص دهد. وقتی از مطب دکتر بیرون آمدند، مادر به او گفت که باید برای خرید یک عینک زیبا به عینک فروشی بروند. اِما در مهد کودک یک هم کلاسی عینکی داشت که اصلا از او خوشش نمی آمد! برای همین هم دوست نداشت عینک بزند.ولی مادر کوتاه نیامد و او را با خود به مغازه ای برد که کلی عینک رنگارنگ با شکل های مختلف داشت. مادر نسخهی چشم پزشک را به خانمی که آن جا نشسته بود داد و اِما شروع کرد به بهانه گرفتن! پاهایش را به زمین کوبید و با فریاد گفت که گرسنه است! ولی مادر اصلا به رفتار او توجهی نکرد و از خانم عینک ساز خواست که عینک مناسبی برایش بیاورد. اِما کوچولو با این که اصلا دلش نمی خواست عینک بزند، با شنیدن صدای آرام و مهربان خانم عینک ساز آرام شد و عینکی را که همرنگ لباسش بود به چشم هایش زد. با این که عینک قشنگی بود و اِما از رنگ سبزش خوشش آمده بود ولی باز هم دوست نداشت عینک بزند. مادر همان را سفارش داد و قرار شد چند روز بعد برای گرفتنش به مغازه برگردد. ولی آیا اِما راضی می شود عینکش را به چشمش بزند؟
منبع: