
فلین در جنگل
متاسفانه این کالا در حال حاضر موجود نیست. میتوانید از طریق لیست بالای صفحه، از محصولات مشابه این کالا دیدن نمایید.
مشاهده محصولات مرتبطداستان «فلین در جنگل» از اتاق کوچک پسری کوچک شروع میشود. فلین وسایلش را جمعوجور نکرده و داد بابا را در آورده است اما حین مرتب کردن آنها، جعبهی کاراگاه بازیاش را پیدا میکند و تصمیم میگیرد آدمبدها را دستگیر کند. به گمانش دزدها همیشه از توی باغ میآیند. برای همین به باغ میرود و دستبهکار میشود طنابی بین درختها میبندد. بعد هم کمین میکند و منتظر میماند. خبری از دزدها نیست اما یکدفعه سر و کلهی خواهرش فانی که قدم زنان کتاب میخواند، پیدا میشود. پیش از آنکه فلین بتواند کاری کند، فانی پایش به طناب گیر میکند و پرت میشود وسط باغچه، درست روی گلهای مامان. مامان دواندوان سوی فانی و گلها میرود. همین که فلین از پشت درخت سیب بیرون میآید، فانی میزند زیر گریه و میگوید: «کار فلین بود.» مامان با عصبانیت میگوید: «زود طناب را باز کن.»
آنوقت فلین طناب را باز میکند و با بقیهی وسایل کاراگاهبازیاش روانهی گوشهی دیگر باغ میشود. بوتههایی که جلویش را گرفتهاند، کنار میزند. هر چه بیشتر پیش میرود، درختها و بوتهها بیشتر میشوند. فلین میرود و میرود و میرود تا اینکه به یک جنگل میرسد!
فلین در جنگل، طوطیهای رنگارنگ را میبیند، مرغهای مگسخوار، یک تمساح بزرگ و از قضا، اورانگوتانی که روی درخت نشسته و نمیتواند پایین بیاید. یکدفعه فکری به ذهنش میرسد!